فصل زرد

فصل زرد...

فصل زرد...

  هر شب کارمان بود. میرفتیم بالاپشت بام و باهم سیگار میکشیدیم . توی اون تاریکی فقط دو تا نقطه قرمز بودند که مسیر مشخصی را بالا میرفتند و بعد از مدت کوتاهی جای قبلیشان برمیگشتند . هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمیشد یعنی نمیشد که رد وبدل شود . هر شب راس ساعت مشخص سیگارهایمان را میکشیدیم و بعد از چند دقیقه هر دو به لانه هایمان برمیگشتیم . الان چند وقتی هست که دیگر نمیبینمش . دیگر خبری از نقطه قرمزی که هر شب بالا پشت بام خانه روبرویی حرکت میکرد، نیست. هیچ وقت نفهمیدم مرد بود یا زن . جوان بود یا پیر .  راستش تنهایی نمیچسبد . خیلی چیزها نمیچسبد . حتی همین سیگار کشیدن . خیلی ها فکر میکنند همینکه یکی تنگه دلت بچسبد دیگر تنها نیستی ولی باید بگویم خیلی وقتها همینکه یکی دورتر از تو با تو سیگار هم بکشد خیلی میچسبد خیلی . همینکه یکی از دور  با تو همدل باشد بهتر از این است که یکی از نزدیک رو دلت باشد ... نوشته شده در  دوشنبه یازدهم دی ۱۳۹۶ساعت   نویسنده کافه چی  فصل زرد...ادامه مطلب

فصل زرد...

  بارها دیدمت که می آیی از پشت شیشه کافه یواشکی داخل کافه را نگاه میکنی . چشمان نگرانت را از راه دور به خوبی تشخیصشان میدهم .  می آیی نگاه میکنی می روی . نمیدانی چقدر دلتنگ میشوم . دوست دارم بیایم نزدیک ،درست کنارت بایستم و تو را به یک کافه ماکیاتو دعوتت کنم . دستانت را بگیرم و فقط به چشمانت نگاه کنم . آخر میدانی چشمها دریچه قلب هستند . میدانم نگران میشوی که مبادا کسی دیگر بر روی صندلی همیشه خالی تو بنشیند ولی باور کن آن صندلی فقط و فقط برای تو می باشد و نه هیچکس دیگر ... نوشته شده در  پنجشنبه هفتم دی ۱۳۹۶ساعت   نویسنده کافه چی  فصل زرد...ادامه مطلب

فصل زرد...

فصل زرد...

فصل زرد...

فصل زرد...

فصل زرد...